خلاصه ای از داستان قتل عمر توسط فیروز نهاوندی در گذشته که بود وچه کرد؟وآیا شایعات مربوط به او درست است؟؟؟

سپاه اعراب پیروزمندانه از نبرد نهاوند باز می گشت سراسر میدان نبرد پر از خون ریخته شده ایرانیان بود پیرمردی همراه با عده دیگری از اسرا دست و پا در بند توسط اعراب به پشت جبهه حمل می شد اما در آن لحظه تازیان متوجه نشده بودند که پیرمرد یکی از فرماندهان سپاه ایران است

وقتی پیرمرد کشته ها و اسیران خردسال ایرانی را دید گفت:عمرجگرم را به اتش کشید سوگندکه قلبش را در می آورم در این لحظه بود که جرقه های انتقام از فرمانده دشم در دلش دمیده شد.

این اولین بار نبود که او اسیر شده بود یک بار در نبرد با رومیان نیز به اسرات در آماده بود.به همین خاطر عده ای نیز معتقد بودند که او از زرتشت به مسیحیت گرویده است.
پیرمرد به بردگی مغیره بن شعبه گماشته شد مغیره بدلیل اینکه پیرمرد دستان قدرتمندی داشت آهنگری و نجاری بلد بود و هنر های بسیار داشت به او لقب ابولولو داد.در آن زمان عمر ورود ایرانیان را به مدینه ممنوع کرده بود اما با اسرار های فراوان مغیره و بدلیل اینکه هنرهای فراوانی را بلد بود با ورود عمر به مدینه موافقت کرد.

او بارها از ظلمهایی که توسط اربابش به او می شد به عمر شکایت برد اما جوابی نشنید وقتی که زنان و دختران ایرانی را در کوچه های شهر می دید که دسته دسته به کنیزی اعراب گرفته می شدند روحش در آتش می سوخت.

بعدها می گویند فیروز به بردگی عمر در آمد و تا آنجا که عمر روزی دو درهم به او می داد که مبلغ بسیار زیادی بود و تا آنجایی توانست اعتماد عمر را بدست آورد که اجازه می داد در پشت سر او و در کنار یاران پیامبر نماز بخواند.

روزی عمر از او پرسید می گویند تو بسیار هنرمند هستی می توانی برای من آسیاب بسازی؟

فیروز نهاوندی لحظه ای اندیشید ظاهرا فکری به ذهنش رسیده بود بعد از درنگ گفت:چنان آسیابی برایت بسازم که آوازه اش در غرب و شرق طنین انداز شود.

در اینجا دو نظریه وجود دارد که نظریه دوم به نظر درست تر می آید:

عده ای معتقد هستند که فیروز همزمان با ساخت آسیاب خنجر دوسری را ساخت و وقتی عمر برای دیدن آسیاب آمده بود با آن خنجر عمر را کشت و در هنگام فرار با دلاوری تمام شش تن از محافظان عمر را نیز هلاک کرد و شش نفر دیگرشان را زخمی کرد.

گروه دوم نیز معتقد هستند که فیروز در مسجد به عمر حمله کرد و با سه ضربه او را کشت سپس به سرعت از میان جمعیت عبور کرد و به هر کس که می خواست بر او شمشیر بکشد ضربتی وارد نمود.

عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد:

توطئه قتل عمر که  بعضی از ایرانیان ساکن مدینه در آن دست اندرکار بودند در ماه ذی الحجه بامداد سپیده دم عمر به نماز بامداد بیرون شد به مزیگت(گرگ و میش)و همه یاران پیامبر صف کشیده بودند و این فیروز نیز پیش صف اندر نشسته و کاردی حبشی داشت.دسته به میان اندر چنانکه تیغ هر دو روی بود.و راست و چپ بزند و اهل حبشه چنان دارند چون عمر پیش صف آید و فیروز شش ضرب زد از راست و چپ بر بازو و شکم و یک زخم از آن بزد زیر ناف از آن زخم شهید شد و فیروز بجست.
پیروز پس از گریختن از مدینه یازده سال در ایران بطور پنهانی زندگی کرد زن و فرزندانش را سپاهیان اعراب پیدا کردند و به بهانه انتقام جویی از عمر کشتند پس از سالها روز مکان وی نیز لو رفت و به محاصره در آمد و کشته شد عده ای نیز معتقد هستند وقتی خود را در محاصره اعراب دید خودکشی کرد و در آن لحظه بود که روحش به جمع همراهان و یارانش مانند رستم فرخزاد پیوست.

امروز در تاریخ ایران: (۲۳ آگوست ۶۵۱ میلادی) یکهزارو سیصد و شصتمین سالگرد شهادت پیروز نهاوندی (همدانی) بدست اعراب است.

داستان قتل عمر توسط فیروز نهاوندی
تصویری از آرامگاه پیروز نهاوندی در کاشان